زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای فـدایـت هــمـۀ دار و نــدارم زهــرا بنگـر نیست کسی جز تو کـنارم زهـرا رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد از قضا سهم علی بیکسی و غربت شد اسـتخـوانی به گـلـو گـرچه بـرایم مانده غربتـم بیـشتر از هر چه تو را رنجانده دم به دم، دم فقـط از حـیدر کرار زدی با شـجاعـت به دل لـشکـر کـفـار زدی شده اثـبات بـرای تو هـماوردی نـیست زن که نه! مثل تو در معرکهها مردی نیست زینب از کودکیاش چشم به تو دوخته است شیرزن بودن خود را ز تو آموخته است صبـر کارم شده، هرچند برانگـیخـتهام در دل بـستـری و سخـت بهم ریخـتهام کاش تاریخ از این واقعـهاش رد میشد غـربـتم بـاعـث آن شد که نـباید میشـد بر زمین بودی و دستان مرا میبـستـند آن جماعت که به حرمت شکنی هم دستند من خودم بودم و دیدم که چه آمد سر تو حـلـقه زد آتـش نامـرد به دور و بر تو به تـلافـی اُحــد غـاصـب شـیـّاد رسـیـد بازهم شکر خـدا فـضه به فـریاد رسید آری آن واقعه که مندرج این بخت است صحبت از آن، به خداوند برایم سخت است تا نـفـس دارم و مانـند تو هـمـسر دارم دست از این راه محال است دمی بردارم شکوهای نیست اگر سینه پُر از آزرم است زرهم پشت ندارد به تو پشتم گرم است قـد کـمان مثـل هـلال قـد مـهـتاب شدی شـمع وارانه به پیـش نـظـرم آب شـدی دیـدهام با چه مکـافـات وضو میگیری من که محرم به توأم، بهر چه رو میگیری؟! شـیـشه عمر علی، جان عـلی ناله نکن پـیراهن را به تنت باغ پُر از لاله نکن تو چرا، خجلت از یار سزوار من است عذرخواهی به خداوند فقط کار من است بغض بیعاطفه بست است گلویم زهرا حال از بیکسیام با تو چه گویم زهرا نه فـقـط اینـکـه تـوجه به کـلامم نکـنند مـردم شهـر نـبـی نـیـز سـلامـم نـکـنند غم همین بس که مغیره به علی میخندد آن غـلافی که به تو زد به کمر میبندد قلب من بیشتر از بازوی تو درد گرفت چـقـدر جـایزه آن قـنـفـذ نـامـرد گـرفت شاخۀ یاس علی دست خزان بُرد تو را پشت در غربت من بود که آزرد تو را نـرو اینگـونه مرا یکّه و تـنهـا نـگـذار به روی خـواهشم؛ آرامش من پا نگذار |